شاید شما هم نگاهی را دیده باشید که چیزی را از شما پنهان میکند. یا حرفی را که آرام پشت لبخندی قایم میشود تا دیده نشود. این حرف نگفته، و آن راز پنهان، میتواند برای هرکسی باشد. مثلا مادری که در جواب “عروسیِ دخترت کِیه؟” ، لحظهای سکوت میکند تا پاسخ آبرومندانهای پیدا کند؛ دختری که دوستش به او میگوید: “تا کِی قراره تو عقد بمونید؟ اذیت نمیشید؟” ، شانه بالا میاندازد و وانمود میکند عجلهای برای رفتن ندارد. و پدری که هر روز کمی دیرتر به خانه برمیگردد؛ تا شاید پول بیشتری به دست بیاورد و نگاهش کمتر با نگاه دختر عقدبستهاش تلاقی کند. و یا مردی که روزها و شبهای زیادی را با فکر اینکه همراه نوعروسش در زیر یک سقف باشند سپری میکند. ما اینجا هستیم تا با فراهم کردن جهزیهای ساده، به شروع زندگی دو جوان کمک کنیم. دو جوانی که شاید ماهها یا سالها، بهخاطر یک یخچال، یک اجاق گاز و یا یک فرش ساده، از آغاز زندگی مشترک محرومند.