preloader

ازدواج جوانان

تهیه مقدمات ازدواج

پسر دار که می‌شوی، منتظری تا قد بکشد؛ صدایش مردانه شود؛ محاسنش رشد کند. آن‌وقت چند قدم در مقابلت راه برود؛ و قند در دلت آب کند. ممکن است خودش روزی پیشت بیاید؛ با کمی ذوق، با کمی شرم، سر صحبت را باز کند. و کم‌کم به فکر بیفتی که باید برایش آستین بالا بزنی. می‌دانی که جوان است و هزار امید، هزار آرزو، هزار نیاز. دلش می‌خواهد وقتی زنگ دری را زد و “خواستگار” نامیده شد، دسته‌ای گل و جعبه‌ای شیرینی در دست داشته باشد؛
دوست دارد خطبه‌ی محرمیت که خوانده شد، حلقه‌ای هرچند ساده، در انگشت همسرش بگذارد. دلش می‌خواهد نگاه تازه‌عروسش، به سفره‌ی عقد بیفتد و لبخند رضایت بر کنج لبش بنشیند. پسر که داشته باشی، دوست داری دامادی‌اش را، روسپیدی‌اش را ببینی. ما دست‌هایمان را به هم می‌دهیم تا با فراهم کردن مقدمات ازدواج، شاهد لبخند رضایت دخترانمان، و روسپیدی پسرانمان باشیم.

مراسم عروسی

تصور کنید به یک جشن عروسی دعوت می‌شوید. مکان برگزاری جشن، یکی از تالارهای گران‌قیمت شهر است. یک ماه تا زمان عروسی باقی مانده. بعد از گذشت یک هفته، از طرف خانواده‌ی عروس یا داماد، این پیامک را دریافت می‌کنید که “جشن ما از تالارِ… به تالارِ… تغییر مکان داد”. دومین تالار، کوچک‌تر و ساده‌تر از تالار اولی‌ست. شاید کمی تعجب کنید؛ از یکی از اقوامتان، علت را جویا می‌شوید و متوجه می‌شوید که خانواده‌های زوجین، از پس مخارج آن تالار گران قیمت بر نمی‌آمدند. یک هفته‌ی دیگر هم می‌گذرد. این‌بار پیامی با این مضمون دریافت می‌کنید که جشن عروسی، در منزل برگزار خواهد شد. به یاد گرانی‌ها می‌افتید و چیزی نمی‌گویید. در هفته‌ی سوم، پیامی با این مضمون دریافت می‌کنید که جشن عروسی لغو شد! و متوجه می‌شوید که خانواده‌ها از پس مخارج جشن خانگی هم بر نیامده و تنها به یک جشن خصوصی اکتفا می‌کنند.
روز عروسی فرامی‌رسد و شما متوجه می‌شوید که حتی جشن خصوصی هم برگزار نشده؛ عروس و داماد، بدون هیچ مراسمی راهی خانه‌شان شدند. عروس حتی نتوانسته طعم پوشیدن یک لباس عروسی را بچشد؛ و داماد نتوانسته حتی چند دوست را مهمان شام عروسی کند.
ما اینجا هستیم تا به عروس‌ها و دامادها کمک کنیم تا جشن ساده‌ای برپا کنند؛ تا بغضی را از گلویی بیرون کنیم و لبخندی بر لبی بنشانیم.

تهیه جهیزیه

شاید شما هم نگاهی را دیده باشید که چیزی را از شما پنهان می‌کند. یا حرفی را که آرام پشت لبخندی قایم می‌شود تا دیده نشود. این حرف نگفته، و آن راز پنهان، می‌تواند برای هرکسی باشد.
مثلا مادری که در جواب “عروسیِ دخترت کِیه؟” ، لحظه‌ای سکوت می‌کند تا پاسخ آبرومندانه‌ای پیدا کند؛
دختری که دوستش به او می‌گوید: “تا کِی قراره تو عقد بمونید؟ اذیت نمی‌شید؟” ، شانه بالا می‌اندازد و وانمود می‌کند عجله‌ای برای رفتن ندارد.
و پدری که هر روز کمی دیرتر به خانه برمی‌گردد؛ تا شاید پول بیش‌تری به دست بیاورد و نگاهش کم‌تر با نگاه دختر عقدبسته‌اش تلاقی کند.
و یا مردی که روزها و شب‌های زیادی را با فکر اینکه همراه نوعروسش در زیر یک سقف باشند سپری می‌کند.
ما اینجا هستیم تا با فراهم کردن جهزیه‌ای ساده، به شروع زندگی دو جوان کمک کنیم. دو جوانی که شاید ماه‌ها یا سال‌ها، به‌خاطر یک یخچال، یک اجاق گاز و یا یک فرش ساده، از آغاز زندگی مشترک محرومند.

وام ازدواج

“با کدوم پول؟” مرد، غرور داد؛ عزت دارد. مرد اگر جیبش هم خالی شد، دوست ندارد نداری‌اش را به زبان بیاورد. مرد دلش می‌خواهد برای کسی که دوستش دارد، خرج کند، تامینش کند.
مرد اگر در جواب “چرا زن نمی‌گیری؟”، پاسخ داد که “با کدوم پول؟” بدان که نداری، بر غرورش سبقت گرفته.
نه؛ حرف از آن‌هایی نیست که همه چیز را آنقدر دست بالا می‌گیرند که ازدواج برایشان ناممکن می‌شود؛ حرف از آن‌هایی‌ست که وقتی می‌خواهند “کمترین‌ها” را مهیا کنند، کم می‌آورند؛ آن‌هایی که آبرومندند و عزت دارند؛ آن‌هایی که با کمی “قرض”، کارشان راه می‌افتد؛
ما در اینجا برای آنکه غرور جوان آبرومندی خدشه نبیند، صندوقی برپا کردیم؛ تا این جوان، به جای آنکه نیازش را سرکوب کند و آرزویش را پس بزند، با گرفتن وام، دست همسرش را بگیرد؛ و راهی خانه‌ی کوچک آرزوهایش شود.